۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

خاطرات وحشتناک(مرگبار)!

داشتم وبلاگ محیا رو میخوندم دیدم تو پست جدیدش یه بازی انجام داده به اسم خاطرات مرگبار!

آخر پستشم نوشته بود هر کی دوست داره بنویسه از طرف من دعوته که منم تصمیم گرفتم بنویسم:

۱.خیلی بچه بودم فک کنم 4-5 سالم بود. خونمون وقتی که میخواستی از حیاط وارد هال بشی چندتا پله میخورد میومدی رو ایوون. یه زیر زمین داشتیم که از تو حیاط فک کنم 10تایی پله میخورد تا پایین. من سر ایوون وایساده بودم دقیقا همونجا که زیرزمین بود که یهو پسرخالم که 1سال از خودم کوچیکتره منو هل داد پایین!!!!! یادم نیس چه اتفاقی واسم افتاد اما زنده موندم!!!

2. کلاس چهارم بودم نصفه شب بود که بهمون خبر دادن بابا بزرگم حالش بده. سریع آماده شدیمو رفتیم خونه ی بابابزرگم. وقتی رسیدیم اونجا......

صدای جیغ و داد و گریه و دیدن اون صحنه ها واقعا وحشتناک بود.....

3.كلاس اول راهنمايى بودم 25 مهر بود روز جمعه جاده فيروزكوه داشتيم از تهران برمیگشتیم یه کامیون داشت از روبرومون میومد که یهو یه نیسان از پشتش اومد بیرون و ........

بعدشم بیمارستانو دیدن قیافه ی وحشتزده ی فامیلو صدای آه و ناله ی بابامو.....

این وحشتناکترین خاطره ی عمرم بود که 2روز بعدش به خاطر اون حادثه مامانم فوت کرد....

البته ما ها که تو ماشین بودیم یعنی من و بابامو داداشمو خالم تا چهلم از قضیه باخبر نشدیم.

همون روزی هم که فهمیدم خیلی روز وحشتناکی بود....

ببخشید که قسمت نظرات واسه این پست بستست.

از طرف منم شکلات عزیزم و دختر دبیرستانی و هرکس دیگه ای که دوست داره بنویسه دعوتند.

خورافظ

پ.ن. بعضی خاطرات هم هستن که یه جورِ دیگه وحشتناکند. مثل روزی که کسی که چند سال عاشقانه دوستش داشتی از زندگیت به هردلیلی کنار گذاشته میشه......

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر