۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

من خدا هستم...

تاریخ : امروز
به: شما
از : خالق
موضوع : خودت
عطف به : زندگی

من خدا هستم .
امروز من همه‌ی مشکلاتت را اداره می‌کنم .
لطفا به خاطر داشته باش که من به کمک تو نیاز ندارم.
اگر در زندگی وضعیتی برایت پیش آید که قادر به اداره کردن آن نیستی ، برای رفع آن تلاش نکن . آن را در صندوق ( برای خدا تا انجام دهد ) بگذار .
همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر من ، نه تو .
وقتی که موردی را در صندوق من گذاشتی ، هم‌واره با اضطراب آن را پی‌گیری نکن ، در عوض روی تمام چیزهای عالی و شگفت‌انگیزی که الان در زندگی‌ات وجود دارد تمرکز کن .
شاید تصادف کنی : ناامید نشو ، توی دنیا مردمی هستند که رانندگی برای آن‌ها یک امتیاز بزرگ است .
شاید یک روز بد در محل کارت داشته باشی : به مردی فکر کن که سال‌هاست بی‌کار است و شغلی ندارد .
شاید غصه‌ی زودگذر بودن تعطیلات آخر هفته را بخوری : به زنی فکر کن که با تنگ‌دستی وحشتناکی روزی دوازده ساعت ، هفت روز هفته را کار می‌کند تا فقط شکم فرزندانش را سیر کند .
شاید روابط تو رو به تیرگی و بدی بگذارد و دچار یاس شوی : به انسانی فکر کن که هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشیده .
شاید ماشینت خراب شود و تو مجبور شوی برای یافتن کمک کیلومترها پیاده راه بروی : به معلولی فکر کن که دوست دارد یک بار فرصت راه رفتن داشته باشد .
شاید احساس بیهودگی کنی و فکر کنی که اصلا برای چی زندگی می‌کنی ، و بپرسی هدف من چیست ؟ شکر گزار باش . در این‌جا کسانی هستند که عمرشان آن‌قدر کوتاه بوده که فرصت کافی برای زندگی کردن نداشته‌اند .
شاید در آینه متوجه‌ی موهایت شوی که تازه خاکستری شده : به بیمار سرطانی فکر کن که آرزو دارد کاش مویی داشت تا به آن رسیدگی کند .
یادت باشد : 
امروز من همه‌ی مشکلاتت را اداره می‌کنم .
لطفا به خاطر داشته باش که من به کمک تو نیاز ندارم.
همه چیز انجام خواهد شد ولی در زمان مورد نظر من ، نه تو

دارم آرشیو رو منتقل میکنم, به تاریخهای پستها دقت کنید! 


۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

سلااااااااااااااااااام

سلام به همه ی دوستای گلم
شرمنده یه مدت نبودم آخه نت خونه مشکل داشت الان چند روزه درستش کردم حوصله نداشتم برم کافی نت از اونجا آپ کنم آخه کلا" زیاد از محیط کافی نت خوشم نمیاد مگه اینکه مجبور باشم میرم چند دقیقه زود کارمو انجام میدم و میام مثل وقتی که میخواستم نمره هامو ببینم و خونه نت نداشتم...
خب من درسایی که ترم قبل افتاده بودمو تابستون برداشتم و به سلامتی پاس شد!
الانم چند روزه انتخاب واحد این ترمم و انجام دادمو و 19واحد برداشتم, جوری درسامو برداشتم که 1شنبه و 4شنبه و جمعه تعطیلم! اینجوری خیلی خوب شد...
تو این مدت حالم خیلی بهتر شده... ماه رمضونم یه چند روز روزه گرفتم اما فعلا" چند روزه که معذوریت دارم :دی
اما کلا" اصلا" حس و حال سالهای قبل نیست... چراشو نمیدونم...
ولی دیشب خیلی حال داد... تو ختم قرانی که صمیم گذاشته بود منم 2حزب باید میخوندم... حس خوبی داشتم وقتی فکر میکردم الان که من دارم قران میخونم خیلیای دیگه هم همزمان با من به یه نیت دارن قران میخونن... قشنگ بود...
راستی مامانم دیشب میگفت تو الان تو این وضعیت نباید بیشتر از 7تا آیه بخونی... من قبلا" یه همچین چیزی شنیده بودم اما گفتم یعنی چی؟ من که به آیه ها دست نزدم مگه چیه حالا که دلم هوس کرده قران بخونم چون حالا اینجوریم گناهه؟ چه فرقی میکنه 7تا آیه یا 70تا؟ گفتم اون مال قدیماست هرچیزی زمان و مکان داره... گفت همه میگن قرار نیست که تو تفسیر شخصی داشته باشی... گفتم بیخیال اعتقادات من و شما باهم فرق داره بحث فایده نداره....

۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

شروعی دوباره...

سلام
امروز 9 مرداد 1388 ...
این تاریخ رو نوشتم تا همه یادشون بمونه چرا امروز از بلاگفا کوچ کردیم...
ایشالا کم کم آرشیو رو منتقل میکنم و لینکها رو هم درست میکنم!
فعلا" وبلاگ در دست تعمیر میباشد :دی
منتظر دوستای مهربون قدیمی و دوستای گل جدید هم هستم...
به وبلاگ جدید من خوش اومدین! (:

۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

یلداتون مبارک

روی گل شما به سرخی انار٬

شب شما به شیرینی هندوانه٬

خنده هاتون مانند پسته٬

و عمرتون به بلندی شب یلدا...

امشب خوش بگذره

۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

توفیق اجباری!!!

سلاااااااااااااام به دوستای گل و مهربونم که با اینکه من این روزا اصلا" وقت نمیکنم بهشون سر بزنم و آپ کنم اما بازم بهم سر میزنن

امشبم که اومدم یه جورایی توفیق اجباری بود آخه بابام کار اینترنتی داشت, بهم گفت برم کارت اینترنت بخرم و کارشو انجام بدم, دیگه منم الان استفاده ی بهینه میکنم و با یه تیر 2تا نشون میزنم!!!

خب من که همچنان مشغول درس خوندن تراکتوری خودم هستم و انگااااااار نه انگار که 3هفته ی دیگه کنکور دارمممممممم! والا دیگه از یه سری از درسام کلا" دست کشیدم و فقط دارم اونایی که ضریبشون 4 و 5 هستش و میخونم....

خب جونم براتون بگه که جناب ازگیل خان هم خوووووب هستند و با بنده بسییییی عشقولی هستند, البته تو این مدت مشکلاتی هم داشتیم که خدا رو شکر رفعشون کردیم و الان خوب ِ خوب ِ خوبییییییییییییییم!

حلال زاده همین الان اس ام اس زد

امروز رفته بودم بیرون دم یه دکه ی روزنامه فروشی وایسادم که یه مجله یی رو ببیبنم, دیدین این روزنامه ها و مجله ها رو بیرون دکه آویزون میکنن؟ حالا این دکه ای که من جلوش وایساده بودم مجله ها رو با گیره به هم وصل کرده بود, بعععععععععد اون مجله ای که من میخواستم ببینم اون وسط مسطا بود اومدم یکی از مجله های پایینشو با دستم گرفتم که مجله ای رو که میخواستمو ببینم که یهووووووووو.... بلههههههه همه ی اون ردیف مجله ها گیره شون کنده شد و پخش زمین شدن.... هیچی دیگه روزنامه فروشه اومد بیرون از دکه منم سریع بهش گفتم ببخشید معذرت میخوام اصلا" فکر نمیکردم بیفته....اونم برخوردش بد نبود فقط گفت این گیره ها که نمیتونن محکم این همه مجله رو نگه دارن....من گفتم ببخشید فکر نمیکردم بیفتن....و آقاهه مجله ها رو درست کرد و 2باره رفت تو دکه ش... اینم از خرابکاری مننننن

راستییییییییییییییی مامانم(بله عزیزم شما درست میگی مامانم که.... اما من دلم نمیاد حداقل اینجا به نامادریم نگم مامان و بگم نامادری چون خیلییییی مهربونه و واقعا" رفتارش باهام خوبه) داره واسم ژاکت جلو باز (سویی شرت) میبافه رنگشم فیروزه ایه, تا الان پشتشو و 1تیکه ی جلوشو تموم کرده, اون یکی تیکه شم دیگه آخراشه داره تموم میشههههه فقط میمونه آستیناشو یقه ش.....

خب دیگه من برم قراره ازگیل جووووووووونم بهم زنگ بزنه الان زنگ زد دارم باهاش حرف میزنم

راستی دوباره برگشتم به قالب قبلی آخه اینو بیشتر دوست دارم رنگشو خیلی دوست دارم اصلا" کلا" من ساده پسندم

مواظب خودتون باشین

خورافظ

۱۳۸۷ آبان ۲۱, سه‌شنبه

من هستممممممممممم!!!

سلااااااااااام به دوستای عزییییییییزم

وااااااای که چه گرد و خاکی گرفته وبلاگم

ببخشید که نه به شماها سر زدم نه وبمو آپ کردم آخه مشغول درس خوندنم. تازه اصلا" تو این مدت کارت اینترنتم نخریدم تا یه وقت وسوسه نشم بیام نت الانم کافی نتم

خب از احوالات خودم بگم که خوبم فقط یه چند روزه میزان درس خوندنم افت کرده و اصلا" مثل روزای اول درس نمیخونم اصلا" نمیتونم تمرکز کنم نمیدونم چرااااااااااا

آقای ازگیل هم خوبه. آقای ازگیل کیه؟ خب چندتا پست قبلی رو یادتونه؟ آهاااااااا آره دیگه خودشه اسمشو گذاشتم آقای ازگیل آخه میوه ای که خیلی دوست داره ازگیله

رابطمونم خدا رو شکر خیلی بهتر از قبله یعنی واقعا" اون قولهایی که داده بود تا حالا که روشون واستاده و واقعا" عوض شده و امیدوارم که همینجوری روز به روز بهتر بشه

منم واقعا" خیلی بیشتر از قبل دوستش دارم

تو این مدت خییییییییلی اتفاقا افتاده که بخوام واستون تعریف کنم اما الان وقت ندارم دیگه باید برم ایشالا بعدا" واستون میگم

خب امیدوارم که شماها هم خوب و خوش و سلامت باشین

فعلا" خورافظ

۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه

مادر........

وقتي خدا مادران را مي آفريد در روز ششم تا ديروقت كار مي كرد.
فرشته‌اي اومد و پرسيد: چرا اينقدر روي اين يكي وقت مي ذاري؟
و خدا پاسخ داد :
مي دوني چه خصوصياتي در نظر گرفتم تا درستش كنم ؟
بايد قابل شستشو باشه ولي پلاستيكي نباشه. بيش از 200 قسمت قابل حركت داشته باشه كه قابل تعويض باشند. و بايد بتونه از همه جور غذا استفاده كنه. .بايد بتونه هم زمان سه تا بچه رو در آغوش بگيره . با يه بوسه كه از زانوي زخمي تا قلب شكسته رو شفا بده. و همه اينها رو بايد فقط با دو تا دست انجام بده.
فرشته تحت تأثير قرار گرفته بود .
فقط دو تا دست غير ممكنه . مطمئني اين يك مدل درست و استاندارده ؟
اين همه كار براي امروز زياده بقيه‌اش رو بگذار براي فردا و تكميلش كن
نمي تونم ديگه آخراي كارمه. چيزي نمونده كه موجودي را كه محبوب قلبم هست رو كامل كنم.
وقتي بيمار مي شه خودش، خودش رو معالجه مي كنه و مي تونه 18 ساعت در روز كاركنه .
فرشته نزديكتر اومد و زن رو لمس كرد:
اين كه خيلي لطيفه!!
بله لطيفه. ولي خيلي قوي درستش كردم . نمي توني تصور كني چه چيزهايي رو مي تونه تحمل كنه و بر چه مشكلاتي پيروز بشه.
فرشته پرسيد : مي تونه فكر كنه ؟
خدا پاسخ داد : نه تنها فكر مي كنه مي تونه استدلال و بحث و گفتگو كنه .
فرشته گونه زن رو لمس كرد: ”خدا فكر كنم بار مسئوليت زيادي بهش دادي ! سوراخ شده و داره چكه مي كنه !”
خدا اشتباه فرشته رو تصحيح كرد : چكه نمي كنه - اين اشكه .
فرشته پرسيد :به چه دردي مي خوره ؟
اشكها روش او هستند تا غمهاش، ترديدهاش، عشقش ، تنهائيش، رنجش و غرورش را بيان كنه .
فرشته هيجان زده گفت :خداوندا تو نابغه اي فکر تمام چيز هاي خارق العاده رو براي ساختن مادرها کرده اي ..



11سال گذشت.......

27مهر1376بود......

خیلی سخت بود خیلیییییییی.......برای یه دختر 11 ساله از دست دادن مادر و ادامه ی زندگی بدون اون خیلی سخت بود......آخرین باری که دیدمش 2روز قبلش بود.....

شاید خیلیاتون نفهمین من چی میگم چون مامانتون کنارتونه.....هروقت بخواین میبوسینش.....میرین تو بغلش.....خودتونو واسش لوس میکنین.....رازهای تو دلتونو بهش میگین.....

اصلا" همین که دارینش و سایه ش بالا سرتونه خدا رو شکر کنین و قدرشو بدونین.....

بخدا راست میگم.....نعمتیه داشتنش......

با اینکه خیلی هم کوچیک نبودم اما زیاد چیزی از مامانم یادم نمیاد، شاید خدا میخواد یادش نیفتم تا ناراحت نشم.....نمیدونم......اما دلم خیلی واسش تنگ شده....... گاهی وقتا خیلی به بودنش نیاز پیدا میکنم......خیلی احساس تنهایی میکنم......

خدایااااااا ازت خواهش میکنم روح مامانمو در آرامش قرار بده و اینکه دلم میخواد جوری باشم که ازم راضی باشه و بهم افتخار کنه......خدا جون به مامان بگو خیلییییییییی دوستش دارم....

خدا جونم تو که هیچوقت تنهام نمیذاری مگه نه؟ خیلیییییییییییییییی دوستت دارم خدای مهربونم....