۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

بعد از 1ماه.......

پریشب بعد از 1ماه اس ام اس داده.......

1.سلام

2.خوبی؟

3.حتا ارزش ِ جواب دادنم ندارم؟

4.من دوستت دارم میخوام گذشته رو جبران کنم....

5.میخوام عوض بشم....

6.اگه دیگه منو نمیخوای و دارم خودمو بهت تحمیل میکنم یه اس ام اس خالی بفرست

بعد از اینکه چندبار این اس ام اس ِ آخری رو فرستاد یه اس ام اس ِ خالی فرستادم واسش...

دوباره اس ام اس داد که اگه مطمئن باشی که میخوام اخلاقمو عوض کنم چی؟

جواب ندادم....

اس ام اس داد که پس حداقل بذار باهات صحبت کنم بذار حرفامو باهات بزنم, بعد اگه نخواستی میرم....

جواب ندادم....

باز اس ام اس داد كه چرا اون شب كه من قسم خوردم كه اگه بهَم بزنى ديگه برنميگردم, خداحافظى كردى باهام؟ مگه من قسم نخورده بودم؟ تو كه ميدونستى برنميگردم.....

جواب ندادم....

اس ام اس داد كه معذرت ميخوام شليل جان, ميدونم بد كردم, ببخشيد

گوشيمو خاموش كردم.....

تو دلم غوغايى شد وقتى اومدم تو اتاقم گوشيمو ديدم كه 6تا اس ام اس داده....

خيلى منو اذيت كرده.... به همه چيزم گير داده.... بداخلاقى كرده.... لجبازى كرده.... عين ِ دشمنش با من رفتار كرده.... حرفايى بهِم زده كه نميتونم فراموششون كنم.... رفتارايى باهام كرده كه وقتى يادشون ميُفتم با خودم ميگم آخه مگه من چيكار كردم؟ من مستحق اون رفتارا و حرفا نبودم.... خودشم ميدونه....

وقتى كه كات كردم ديگه انگيزه اى واسه ادامه دادن نداشتم.... خيلى وقت بود نميخواستم تو اون رابطه باشم اما جرأت گفتنش رو بهش نداشتم....17روز رابطمون سر ِ رفتاراى مزخرفش قطع بود, بعدشم كه زنگ زد طلبكار بود ازم.... چند روز با بحث و دعوا و حرفاى بد(منظورم فحش نيست) گذشت....البته من شبِ قبل از جداييمون كلى ازش به خاطر ِ حرفاىِ بدى كه بهش زده بودم معذرت خواستم....گفتم از خودم بَدَم مياد كه اون حرفاى ناراحت كننده رو بهت زدم....اما اون هيچى نگفت....

اون نظرش به جدايى نبود, ميگفت من تا آخر باهات هستم....هيچوقت كات نميكنم....اما من نميتونستم اخلاق ِ بَدِش رو تحمل كنم....از يه طرفم دلم نميومد ازش جدا بشم....اما شبِ آخر كه اون حرفا رو زد....كه قسم خورد اگه من كات كنم ديگه برنميگرده....منم گفتم باشه....حالا كه تو اينجورى ميخواى باشه....يه اس ام اس دادم و براش آرزوى خوشبختى كردم و خداحافظى كردم....اونم فقط يه اس ام اس داد: خداحافظ....اما حالا بعد از 1ماه با پشيمونى برگشته....

تو اين 1ماه مطمئن شدم كه كار ِ درستى كردم....ما اصلا" با هم تفاهم نداشتيم....از 7روز ِ هفته ما 5روزش رو بحث و دعوا داشتيم....ديگه واقعا" واسم اعصاب نمونده بود....ديگه خسته شده بودم....

الان واقعا" آرامش دارم....

تنهايى هست....دلتنگى هست....يادِ خاطرات هست....بغض هست....

اما چيز ِ با ارزشى به نام ِ آرامش هست...

فردا ظهرش(دیروز ظهر) كه گوشيمو روشن كردم واسم چندتا اس ام اس ديگه زد كه ميخوام گذشته رو جبران كنم....باور كن....معذرت ميخوام....ميدونم خيلى اخلاقم تند بوده....ميدونم خيلى رفتارم بد بوده....ميدونم بد كردم....منو ببخش....دلم برات تنگ شده....تورو خدا جوابمو بده....دلم برات يه ذره شده....من تو این 1ماه خیلی فکر کردم....من خیلی اشتباه کردم....

تا شب اين اس ام اس هاش ادامه داشت....

منم اينقدر حالم بد بود كه حد نداشت, آخه وحشتناك سرما خورده بودم....گلو درد و سردرد و تب و آبريزش بينى و ....اصلا" حوصله نداشتم, حتا 2بار واسه چندساعت گوشيمو خاموش كردم.... خلاصه شب دختر خالم بهم اس ام اس داد حالمو پرسيد, بعد گفت حال دارى جوابِ اس ام اس هامو بدى؟ميخوام باهات حرف بزنم؟گفتم بهت اس ام اس داده؟ گفت آره 3روزه داره التماسم ميكنه باهات صحبت كنم هرچى هم از خودم روندمش بازم ول كن نيست,الانم كلى ازش قول گرفتم تا راضى شدم.... خلاصه من كه ايرانسلم شارژش داشت تموم میشد, خط ثابتمو گذاشتم متوجه شدم قطعه, بابا من تازه یه هفته ست رفتم بدهیمو پرداخت کردم اما اینا شعورشون نمیرسه 2باره قطعش کردن....هیچی دیگه فعلا" موفق نشدم با دخترخالم حرف بزنم....

امروزم که از غروب یکسره اس ام اس میده و زنگ میزنه....دیگه شب بس که زنگ زد گوشیمو گذاشتم رو حالتی که هرچی زنگ بزنه بوق اشغال میزنه اما گوشیم به من نشون میداد که اون زنگ زده....هی میگه دلم برات یه ذره شده تورو خدا جواب بده....اس ام اس هاشم تقریبا" مثل ِ قبلیاست....اس ام اس داده بود که درسته من 99% بد بودم اما 1% که خوب بودم و درحقت خوبی کردم به خاطر اون 1% منو ببخش....همش تو اس ام اس هاش میگه منو ببخش میخوام جبران کنم میخوام اونی بشم که تو میخوای....این یکی رو خیلی راست گفت, گفت میدونم الان با خودت میگی تو از این قولها زیاد دادی و عمل نکردی....واقعا" داشتم تو دلم همینو میگفتم باور کنین تا حالا چندبار این حرفارو زده چندبار قول داده اما....

اس ام اس داده بود شلیل جونم عشق ِ من؟ دلم برات یه ذره شده....هی صدام میزد....شلیل....شلیل جان....بعد از اینکه صِدام زد گفت میدونی چقدر دلم واست تنگ شده؟بیام تو بغلت؟....

دلم براش سوخت....اما نمیتونم دیگه بهش اعتماد کنم....میدونم خییییییییلی منو دوست داره....منم خییییییییلی دوسِش داشتم خیییییییییییییییییلی....اما دوست داشتن که کافی نیست....اون وقتی عصبانی میشد دیگه هیچکی رو نمیشناخت....انگار من میشدم دشمنش....حرفایی میزد که از 100تا فحش بدتر بود....جوری دل ِ منو میشکوند که....البته معذرت خواهی میکرد اما چه فایده....

حرفای الانشم میدونم که دروغ نیست....اما نمیتونم بهش اعتماد کنم که بتونه حرفاشو عملی کنه....خیلی واسم سخته که اینجوری التماسم میکنه و قسمم میده که جوابشو بدم....به خدا اینقدر ناراحتم از این وضعیت....اما من هیچوقت فکر نمیکردم که دوباره برگرده آخه قسم خورده بود....واسه همین منم سعی کردم فراموشش کنم....اینقدر اون اواخر اذیتم کرده بود که زیاد واسم سخت نبود....اما حالا خیلی واسم سخته که بتونم دوباره برگردم و....

خدایا خودت کمکم کن....خدایا خودت راهنماییم کن که چیکار کنم....خدایا ازت میخوام کمکم کنی تصمیمی که به صلاحمه رو بگیرم....خدایا توکلم به توئه....خدایا آن دِه که آن ب ِه....

ببخشيد پستم طولانى شد....اما اين جريان احتمالا" ادامه داره....

راستى خوشحال ميشم نظر شماها رو هم بدونم حتما" كمكم ميكنه

پ.ن:این متن رو من ۳شنبه شب بعداز ساعت ۱۲شب نوشتم و گذاشتمش اینجا٬ واسه همین تاریخ ۴شنبه ۱۷مهر در آخر ِ پست اومده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر